• شنبه 3 آذر 03


شعر عاشقانه -( نامه ات را خوانده ام با اشک و باران می روم )

1889
3

نامه ات را خوانده ام با اشک و باران می روم
چون نسیمی بی صدا از این خیابان می روم
کوچه ها را مِه گرفت و از تو ردّی جا نماند
خشک شد دریای چشمم، در بیابان می روم
هر طرف تا می روم یادت صدایم می کند
غصه ها را می کند بیدار و ... گریان می روم
گفته بودی: چون بخواهی می نشینم پای تو
خواستم اما شکستی عهد و ... حیران می روم
حرف هایت نان داغی بود و قلبم یک تنور
از دهان افتاد نانت، سرد و لرزان می روم
در کنارت واژه ها خاموش و نطقم کور شد
در نبودت شعر می گویم، غزل خوان می روم
سایه ات افتاد بر دیوارِ دل، آوار شد
بر دلم پا می گذارم، سست و ویران می روم
مثل یک غنچه شکفتم چند روزی در بهار
در خزان چشم هایت برگ ریزان می روم
عصرِ یک روزِ بهاری، بارها با بغض و آه؛
نامه ات را خوانده ام با اشک و باران می روم

شاعر : فاطمه دبیری

  • پنج شنبه
  • 20
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 7:56
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران