مریض کوی جنونم، دوای من وصل است
جواب کرده ی عشقم، شفای من وصل است
نصیب من غم هجران شد از هزاران جرم
گناه جان و دل و دیده های من وصل است
شکایتی ننمودم ز فتنه های فراق
سکوت و صبر دل و ماجرای من وصل است
دل شکـسته و غـمدیـده را کجـا ببرم..؟
سـوار مـوج جنـون، نـاخدای من وصل است
چگونه کعبه روم، بـا چه رو طواف کنم
طواف کعبه و سعی و صفای من وصل است
ز خاک کوی تو ای دوست، بر ندارم چشم
که نور چشم من و توتیای من وصل است
اگر که نیکم اگر بد، نوشته پایِ توأم
درون برزخ هجرت، جزای من وصل است
به زیر تیغ غمت ، سر نهاده ام عمری
شهید عشق توأم، خون بهای من وصل است
به روی خواهش نفسش نهد مهاجر پای
شکسته نفس من آری، هوای من وصل است
شاعر : محمد بنوازی
- پنج شنبه
- 20
- تیر
- 1392
- ساعت
- 8:2
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد بنواری
ارسال دیدگاه