من آن بیچاره ی دور از نگارم
كه غیر از دلبرم یاری ندارم
دلم تنها به غم خوش بود آن هم
ز دل رفت و دگر بی چیز و خوارم
الهی آتشی در دل بپا كن
كه خاكستر شوم بهر نگارم
چه گویم گر بیاید یار خوبم
كه حرفی بهر گفتن من ندارم
دلم دارد تمنا از تو یا رب
كه اخلاقم شود مانند یارم
اگر چه من نیم در انتظارش
ولی یارم بود چشم انتظارم
دلم خواهد به پای مقدم او
هر آنچه دارم از بهرش سپارم
دهد اذنم گل زیبای زهرا
سرم را بر كف پایش گذارم
گذارم سر به روی پای مولا
دهم جان سر ز پایش بر ندارم
شاعر : جواد حیدری
- پنج شنبه
- 20
- تیر
- 1392
- ساعت
- 12:41
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جواد حیدری
ارسال دیدگاه