آیا تو نیز دردسری چند می خری؟
یعنی دلی ز دست هنرمند می خری؟
قلبی پر از غرور ز مردی بهانهگیر
او را که بیبهانه شکستند می خری؟
بنشین و عاقلانه بیندیش خوب من
دیوانهای رها شده از بند می خری؟
یک لحظه آفتابی و یک لحظه ابر محض
آمیزهای ز اخم و شکرخند می خری؟
باری به حجم عاطفه بر دوش میکشی؟
دردی به وزن کوه دماوند می خری؟
بگذار شاعرانه بکوشم به وصف خویش
ابلیس در لباس خداوند می خری؟
وقتی که لحظههای من آبستن غماند
اخم مرا به قیمت لبخند می خری؟
شاعر : محمد سلمان
- شنبه
- 22
- تیر
- 1392
- ساعت
- 6:47
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد سلمان
ارسال دیدگاه