به جز از باغ حسنت گل نچیدم گل نمی چینم
رخت را بس که می بینم گمان کردم نمی بینم
سزد در هر نفس گردم هزاران بار قربانت
به امیدی که یکبار از کرم آیی به بالینم
به خاک پات سوگند از کدامین کوچه می آیی
که گردم گرد و بر خاک ره آن کوچه بنشینم
اگر جانم رود از تن نشاید مهر تو از دل
که رسم عاشقی پیش از ولادت بوده آیینم
تمام لحظه های عمر شد جان کندنم بی تو
تو بازآ تا به پیکر باز آید جان شیرینم
نمی دانم که بودم کیستم آنقدر می دانم
تویی بودم تویی هستم تویی عشقم تویی دینم
دعای عهد خواندم عهد بستم با تو یا مولا
که بازآیی و گل ریزم به پات از روی خونینم
بیا، تا کی صدای مادرت آید ز پشت در
بگو تا کی سر جد تو را بالای نی بینم
دعا کردم به تعجیل ظهورت دیدم ای مولا
که نام تو دعایم بود و یادت بود آمینم
به چشم میثم دل خسته اشک انتظاری ده
اگر چه اشک هم دیگر نخواهد داد تسکینم
- شنبه
- 22
- تیر
- 1392
- ساعت
- 16:46
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه