• دوشنبه 3 دی 03

 محمد سهرابی

شعر مدح امام علی(ع) -( هر كجا پاي نهي ميوه ي لب مي رويد )

4323
1

وقت آن است شوم يك سر و گردن بيرون
روح را يك دو سه ساعت كشم از تن بيرون
نه فقط صاف شدن اول و پايان ره است
ميزند آينه از خود به شكستن بيرون
نفي و اثبات در اين بزم در آغوش همند
جز به مردن نشود خلق ز مردن بيرون
حيف از اين نام كه بر بخيه فروشان دوزند
چاره ي زخم بُوَد از كفِ سوزن بيرون
جگر شير در اين باديه اول شرط است
گر تو مردي به درون آي و اگر زن بيرون
نگذارم كه كسي خرج كند نامم را
گر بيايند خلايق همه با من بيرون
 صحبت خويشم و گوش خود و ادراك خودم
من طبيب خود و درد خود و ترياك خودم
جگر سنگ در آن است ترك بر دارد
جگر ميوه در آن است كه لك بردارد
غير از اين اشك نماند سر غربال فلك
گر به اعمال من خسته الك بردارد
گُلرخان خام جمالند و جهان خام طمع
گر علي از سر اين سفره نمك بر دارد
داغ احسان تو بر صفحه ي پيشاني اوست
هر كه از خاك درت آب خنك بردارد
كفر ، صد مرتبه خوب است از آن پيشاني
كه كسي از قدمت از سر شك بردارد
ذكر رايج ، شبِ ميلاد علي هست حسين
تا لبم معني"يا ليت معك"بردارد
فطرس از ديده ي عشاق نخواهد افتاد
گر زمين را چو سماوات ، ملك بردارد
شيشه ي رنگي مارا به عقيقت بپذير
ما اگر پر خش و خطيم به ما خرده مگير
سر در آورده اي از كار همه يعني چه؟
رفته اي برسر ديوار همه يعني چه؟
همه جا صحبت آن ابروي پيوندي توست
بسته اي تيغ به كشتار همه يعني چه؟
فرصت صُنع ندادي به كسي غيرخودت
آخر اي حضرت معمار همه يعني چه؟
نرگست خواب ز چشمان خلايق برداشت
بس كن اي دولت بيدار همه يعني چه؟
سر راهت دو سه تا پيرهن تازه بخر
شب عيد است برايم كفن تازه بخر
آب و جاروي ِ در ِديده به اقبال تو بود
راستش اين كه دلم نيز به دنبال تو بود
سجده بر پاي تو در زُمره ي تعقيبات است
حمدالله كه نمازم همه پامال تو بود
گر نميداشت به مستأجري ات رهن ابد
عشق، محتاج به تمديد سر سال تو بود
شير يعني تو كه درسلطه به اطراف قُرُق
راه شيري كف دست تو و اطفال تو بود
شكر الله كه مذاقم سر ِكيف است هنوز
اين هم از مرحمت ديده ي سر حال تو بود
تك درختي است به جنت كه به مُلكيّت توست
زير آن نافله اي چند به منوال تو بود
سيبي از تك شجر خويش به احمد دادي
چيدن فاطمه در رتبه ي اكمال تو بود
دور آن بقعه كه پرواز ملك موزون است
هر كه برداشت سر ازپاي علي مديون است
هر كجا پاي نهي ميوه ي لب مي رويد
بوسه بر پاي تو اي دوست عجب مي رويد
همه اسباب به يك كُن فَيَكونت بسته است
اصلاً انگار ز فكر تو سبب مي رويد
چيست در خاك نجف اي بت شيرين كه هنوز
هر درختي كه بكارند رطب مي رويد
در شب زلف تو اُمّيد نجاتي دارم
شعله ي طور اساساً دل شب مي رويد
به سمر قند چه حاجت كه ثمر شكّر هست
در نجف نيشكر از نهر رجب مي رويد
خاندانت همه از خُرد و كلان در كارند
شجره نامه ات انگار ز رب مي رويد
شب ميلاد تو حتي من ِعاصي شادم
خار اين باديه در فصل طرب مي رويد
عاشقان تو ندارند كرامت جز مرگ
بر لب آب حيات تو ادب مي رويد
سر برآورده غمت از دلِ سلمان چون تاك
گويي از مملكت فارس، عرب مي رويد
آب شمشير تو هر جا كه كند طغياني
گر به رحمت گذرد نيز غضب مي رويد
تو طلب كار مني جلب مرا زود بگير
نكنم هيچ فراري،تو بيا زود بگير
باده ي چشم تو مردافكن و بس پر زور است
مست در تور تو افتاد اگر، مستور است
هر كه تيغ از تو خورد تشنه ي زخمي دگر است
آب شمشير تو اي كان ملاحت شور است
اشك، دست از مدد عشق نشويد با مرگ
آن كه بر كشته ي خود گريه كند منصور است
تيغ بگذار و دو ركعت به قتيلت بگزار
ذبح تقطيع تو چون بيت خدا معمور است
شام ميلاد تو شامي است كه مه كامل شد
ماه كامل نتوان گفت چرا مشهور است
خيل خُدّام تو را عشق، بني قنبر خواند
غير از اين هر كه بخواند، ز بصيرت دور است
دل، دو نيم است و فتاده نجف و كرب و بلا
گر به يك جا نشود جمع دلم، معذور است
دست و پا كرده ام از گريه بساطي كه مپرس
مرده ام تا كه رسيدم به حياطي كه مپرس
ناز كم كن كه مرا تاب و توان اين همه نيست
تيغ بگذار كه جولان جهان اين همه نيست
كرده اي باز فراهم ز چه رو لشگر حُسن
سختي كشتن صيدي نگران اين همه نيست
لبت ارزاني من باد كه بيدارم كرد
شكر صبحدم و خوابِ گران اين همه نيست
اشك ما با همه شوري چه نباتي دارد
هيچ جا خُرّمي آب روان اين همه نيست
دست و پا كرده اي از خلق خودت بازاري
جوري جنس كسي بين دُكان اين همه نيست
دم به "يا" ماند وَ هر بازدم ما "هو"يي است
هرقدر كار كند،ذكر زبان اين همه نيست
نامه ي عودت مارا به سر كار بزن
طول درمان من ِ سوخته جان اين همه نيست
من اگر خسته شوم چاي نجف مينوشم
يا كمي باده ي آغشته به كف مينوشم
عشق چون در لب تو ذكر و بيانش افتاد
مصطفي با لب تو كار لبانش افتاد
يعني از قاري قرآن به لب اكرام كنيد
پس به روي لب تو مُهر نشانش افتاد
چون حسين تو بنا كرد به قرآن خواندن
باز شد تا لب او ، چوب به جانش افتاد
آنقدر زد كه مسيحي به محمد رو كرد
نور دندان شه اندر دل و جانش افتاد
دختران بر سر پنجه به تماشاي پدر
همه ديدند كه دندان ز دهانش افتاد
دست بسته همه بر گِرد پدر حلقه زدند
سيم ها بود كه بر كام گرانش افتاد
آن كه برداشت سر از طشت، رباب است رباب
گفت زين معني با خويش كه خواب است رباب

شاعر : محمد سهرابی

  • یکشنبه
  • 23
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 8:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران