دلیل عشق سرم را به زلف یار کشید
ره مرا بلدِ راه سوی دار کشید
خدا ذلیل کند این دل هوایی را
مرا به دست تو داد و خودش کنار کشید
ملازمان دو چشمت مرا به تیغ زدند
بر آفتاب چه کس تیغ آبدار کشید
شبی ز چشم تو پنهان فرار می کردم
دلم به نیّت رسوایی ام هوار کشید
ببند راه مرا با گشودن چشمت
به روی صید نباید که ذوالفقار کشید
خدا به خیر کند جنگ آب و آتش را
از این قشون که غمت بر دل نزار کشید
ندار بودم از اول اگر چه با چشمت
رُس مرا به بساط غمت قمار کشید
بشوی سنگ مزار مرا به باده ی ناب
که این غریب پیاله فقط خمار کشید
ز شرم بی ثمری سوختم که در همه عمر
نه بار داد دلم بهر تو نه بار کشید
دلم به نیم نفس بسته است ریختنش
مرا ببین که مصوّر کجای کار کشید
ببند چینی مودار را به مویی چند
دلم شکست ز بس جور روزگار کشید
مگو که معنی صد رنگ از چه آمده است
مرا کرامت نقاش من بهار کشید
شاعر : محمد سهرابی
- سه شنبه
- 25
- تیر
- 1392
- ساعت
- 12:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد سهرابی
ارسال دیدگاه