هزار شکر که از خونِ دل وضویی هست
لباس مشکی ما هست ، آبرویی هست
بیا حسین بگو تا که ما به سر بزنیم
میان شاه و گدا ، راه گفت و گویی هست
همیشه سنگ غمت را به سینه ام زده ام
خوشم برای شکستن ، مرا سبویی هست
دوباره چشم شما زخم می شود ، دیر است
مرا ببین ، که به چشمت هنوز سوئی هست
مرا برای محرم دوباره مُحْرِم کن
منای کرب بلا هست و آرزویی هست
مرا بکش به همان روضه های ناگفته
همیشه پیش شما روضه ی مگویی هست
گمان کنم نرسم تا به شام عاشورا
فقط برای همین چند شب گلویی هست
- چهارشنبه
- 26
- تیر
- 1392
- ساعت
- 8:57
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه