کس جلودار نم گریه ی سرشارم نیست
آسمان هم جگر ابر گُهر بارم نیست
گرمی اوست که مردم خنک اند از سخنم
با که گویم که چنین سایه ز دیوارم نیست
به کبوتر ندهم نامه ی ننوشته ی خویش
در محیطی که صبا مَحرم اسرارم نیست
سنگها خورده ام از رهگذران چون دیوار
این خلل ها که به من هست ز معمارم نیست
لب اگر بندم و گر باز کنم فریاد است
زخمم و جز لب شمشیر پرستارم نیست
باده در کوزه و در شیشه همان یک رنگ است
طعم مِی بسته به این کاسه که من دارم نیست
عشق سرکش چه خفیّ و چه جلی شعله ور است
خرمن من به جز این دانه که می کارم نیست
به دمش شکوه کنم از دم شمشیر غمش
غیر آن کس که مرا کشت هوادارم نیست
- پنج شنبه
- 27
- تیر
- 1392
- ساعت
- 6:34
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه