دوباره جمعه ی بی تو سیاه و ظلمانی
دوباره هفته ی بی تو چقدر طولانی!
دوباره عهد و سمات استغاثه و ندبه
دوباره غصه و درد و دو چشم طوفانی
دوباره جان کویری تو را طلب کرده
تو کز سلاله ی آبی و روح بارانی
قسم به جان شما ای بزرگِ عالَم عشق
دگر نمانده قرارم خودت که می دانی
بگیر دست دلم را که لعنتی شیطان
مرا زمین زده با حقه های شیطانی
بیا که شعر و غزل پیش تو کم آورده!
تو عاشقانه ترین بیتِ شعرِ یزدانی
نه عارفی و نه صوفی نه رند و نه شیخی
تو لُبّ مطلب دینی تو اصل عرفانی
لسان لال و ملولم به لکنت افتاده
لغت کم آمده در عین این فراوانی
منِ شکسته کجا و سرودن از مهدی؟
چه خنده آور و مضحک من و غزل خوانی؟
شاعر : داود رحیمی
- پنج شنبه
- 27
- تیر
- 1392
- ساعت
- 6:54
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
داود رحیمی
ارسال دیدگاه