روزگاری مخوفه است ، میا
باغها بی شکوفه است ، میا
نامه های رسیده نیرنگ است
شهر من شهر کوفه است ، میا
***
گذشت حادثه اما به دل قراری نیست
هنوز میشنوم ناله ها و یاری نیست
اگرچه شام نگاه جماعتی خجل است
ولی به کوفه دلها که اعتباری نیست
***
آتش و فتنه و غوغاست سر آمدنت
هر کجا ولوله بر پاست سر آمدنت
جز چراغانی از این قوم چه دیدی آقا؟
شهر من شهر تماشاست سر آمدنت
شاعر : سید حسن رستگار
- پنج شنبه
- 27
- تیر
- 1392
- ساعت
- 8:18
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سید حسن رستگار
ارسال دیدگاه