وقتی بساط شاعریم پا گرفت و بعد
مهرت درون سینه ی من جا گرفت و بعد.
دستم که هیچ...سر به هوایت بریده شد
آنجا که حرف زلف تو بالا گرفت و بعد.
باید برای دیدنتان رو به راه شد
چشمی دگر برای تماشا گرفت و بعد
یعقوب شد به پای شما بین ندبه ها
از بسکه ذکر یوسف زهرا گرفت و بعد
اینگونه نیست آمدنت بین جمعمان
باید برات روضه ی سقا گرفت و بعد
شاعر : محسن سلیمانی
- پنج شنبه
- ۲۷
- تیر
- ۱۳۹۲
- ساعت
- ۸:۲۳
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محسن سلیمانی
ارسال دیدگاه