نبض هستي لرزه بر رگهاي كوهِ نور زد
باغبان انبياء گل نغمهاي مسرور زد
چشمِ كوههاي دگر پيش حرا تاريك بود
چشم خورشيدي او علت بر اين مشهور زد
بسكه شيرين بود وصلِ يار در غارِ حرا
صد ملك با بالهاي سر درش را تور زد
هم نبوت را به دست آورد و هم ختم الرسل
فكر را از نو بنا كرد و دم از معمور زد
با چنين والا مقامي چشمها را خيره كرد
تيرها بر ديدگانِ دشمنانِ كور زد
ديگر از حرف يتيمي و شباني نيست حرف
سيلي سنگين بعثت بر رخِ مغرور زد
دست شيطان را ببست و شاهكاري را گشود
گفت اسلام و همه ابليسيان را دور كرد
- دوشنبه
- 6
- تیر
- 1390
- ساعت
- 19:9
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه