درب دل می زنم به نام حسن
سائل تشنه ام به جام حسن
رب رحمت به روى دل وا شد
شد به کام دلم کلام حسن
می رسانم به اهل صوم و صلاة
در بهار خدا، سلام حسن
در شب چارده نمایان بین
نه فلک جلوۀ تمام حسن
باز دل ها شد نمک گیرش
این بود عادت مدام حسن
سفره دار مدینه را عشق است
بذل و جود و کرم مرام حسن
افتخارم همین که در خلقت
نام من ثبت شد غلام حسن
ذکر خیرش نه حرف امروز است
از ازل شیعه شد به دام حسن
صلح او را قیام صبر بخوان
در سکوت و سکون قیام حسن
پر ز خون کاسه جهان بى او
بى ستون است آسمان بى او
نه حیاتم بدون او تأمین
نه مماتم بدون او تضمین
نه نمازم بدون او مقبول
نه دعایم بدون او آمین
نه جهادم بدون او پیروز
نه زکاتم بدون او تحسین
نه صیامم بدون او افطار
نه قیامم بدون او تمکین
نه تولى بدون او ممکن
نه تبرى بدون او تدوین
نه نمک بى ولایتش خوش طعم
نه شکر بى محبتش شیرین
نه نگاهى بدون او مشروع
نه صداقى بدون او کابین
نه جنانى بدون او در کار
نه جهانى بدون او تأمین
نه ریاضت بدون او توفیق
نه سعادت بدون او تبیین
عالم آشفته بى تولایش
آدم آورده سجده بر پایش
دلبر آشناى دیرینم
برده دل را ز عهد پیشینم
دردمند طبیب دوّارم
او دهد از مدینه تسکینم
آن کلیم آن مسیح آن یوسف
کرده وادار او به تمکینم
دین من مجتبایى الاصل است
حسنى مذهب است آئینم
دین اگر بى حسن شود عرضه
نه مسلمان نه شیعه، بى دینم
چهره اش را به ماه انگارم
جلوه اش را اله می بینم
آفتاب هزار منظومه
خنده اش چلچراغ تزئینم
نمکین مشرب و شکر شکن است
مست از آن جام شور و شیرینم
گر که از هیبتش بپا خیزم
خون شوق از ولایتش ریزم
سیرت او نمونه ی حیدر
صورت او شبیه پیغمبر
آنکه ممدوح حىّ سبحان است
وصف او را کجا و صد دفتر
نام او را خدا حسن بنهاد
که گلش خلق شد به حُسن نظر
چه حسن؟ پَروَرَنده ی احسان
چه حسن؟ حُسن سیره اش محشر
.خُلق را استوانه ی تقوى
خَلق را پشتوانه ی کوثر
جمع حُسن صفات زهرایى
مجتمع در وجود این سرور
از چنان خانواده ی پاکى
باید این گل چنین شود اطهر
نور او اظهر من الشّمس است
مهرش اکسیر جان و جان پرور
سرور انبیاست دلدارم
یوسف اولیاست دلدارم
چونکه وقت نماز می آید
از صلاتش فراز می آید
یارب از بس ملیح و خوش بالاست
در نظر سَروِ ناز می آید
دیدگانش سیه، رُخش اَبْیَض
اَبروانش تراز می آید
قامتش را شمایل محراب
سجده اش را جواز می آید
نور پیشانى اش چو مه ساطع
قمرش پیشواز می آید
گردنش نقره فام، لعلش سرخ
صحبتش دلنواز می آید
گونه هایش سپید و دندان دُرّ
صوت او خوش نواز می آید
به قدومش عقیقه داد پدر
دلرباى حجاز می آید
یاد طاووس جنّت افتادم
یوسف چاره ساز می آید
همچو مهدى نگار من حسن است
طالع آسمان بخت من است
شاعر : محمود ژولیده
- دوشنبه
- 31
- تیر
- 1392
- ساعت
- 5:35
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه