دیگر صدای پای مرد و کیسه ی خرما نمی آید
در پشت درهای یتیمان حضرت مولا نمی آید
دو یا سه یا چندین نفر در مسجد شهر
جمعند و گویند به گمانم که دگر آقا نمی آید
گوید طبیب شهر فقط شیر است دوایش
دیگر علی میلش به شیر حتی نمی آید
حالا سرِ بابا ، دل ِ دختر ، پر از خون شد
خاکم به سر دیگر به هوش بابا نمی آید
فریاد چشمان پدر سوزانده قلبم را :
بعد از پدر حُرم تو را کبری نمی آید
من رفتم و زینب، تو و نامردمی ها
بی حُرمتی ، چشم بد و بی معجری ها
- سه شنبه
- 1
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 13:30
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه