الطاف تو شد مرحمتِ گاه و گدارم
ابري شدهام رخصتي اي يار، ببارم
در رقص طنابم نگهي كن كه بداني
گر دست نگيري تو مرا بر سر دارم
با بودن تو زندگيام سبز شد، اي دوست
هر چند همه فكر كنند بيكس و كارم
از پاي نينداخت مرا هَجمهي اندوه
تصوير ضريحت به خدا هست قرارم
هر شيوهي ابروي تو صد حرز گره زاست
سجادهي چشمت هوسِ ليل و نهارم
از طايفهي زخمي و از واديِ اشكي
من سرخوش از اينم كه چو مجروح نگارم
تا ذكر تو را ميبرم، آبادترينم
كي كِشتِ زمستان زده در فكر بهارم
- دوشنبه
- 13
- تیر
- 1390
- ساعت
- 20:51
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه