• سه شنبه 15 آبان 03

 امیر عظیمی

شعر ولادت امام حسن مجتبی(ع) -( نشست مرغ سعادت به روی بام گدا )

3359
4

نشست مرغ سعادت به روی بام گدا
بلند مرتبه شد عاقبت مقام گدا
سمند سرکش اقبال، اَیُّهاالفُقراء
به یمن آمدنش شد دوباره رام گدا
رسیده آنکه کرم عادت همیشه ی اوست
رسیده بوی خوشی باز بر مشام گدا
ببین که باز نموده بغل بغل لبخند
کریم آل محمد به هر سلام گدا
کریم آمد و بخشید آنقدر که دگر
مرام بنده نوازی شده مرام گدا
خوشا بحال کسی که گدای او باشد
غباری از کف نعلین پای او باشد
دوباره خلقت والا، دوباره خُلق عظیم
نزول می کند امشب کریم ابن کریم
حدیث خلقت زهراست می شود تکرار
دوباره عطر خوش سیب می رسد زِ نسیم
زِ عرش می رسد آن "یاکریم" حضرت حق
خوشا بحال گدایان این رواق و حریم
جمال اوست جمال خدای کون و مکان
و ما به بندگی این جمال مفتخریم
کسی رسیده که خورشید پیش او تار است
به یک تبسّم او ماه می شود به دو نیم
حدیثِ حُسن سروری به انجمن داده
خدا به حضرت زهرای خود حَسَن داده
خدا به خلقت شش روزه اش صفا بخشید
دوباره شأن نزولی به هَل أتی بخشید
دگر جمال علی آینه نمی خواهد
خدا به حیدر کرّار مجتبی بخشید
نبی اشاره به او کرد و گفت با حیدر
گناه شیعه ی او را، ببین خدا بخشید
اشاره کرد به زهرا و گفت با لبخند
خدا به ذکر قنوت تو ربَّنا بخشید
تمام حُسن خودش را خدا حسن نامید
ببین به خاندان نبوت دگر چها بخشید
کریم سفره ی ماه خدایِ ماست حسن
امامِ ذکرِ سلامِ دوشنبه هاست حسن
منم حقیرترین قمری هوای شما
تمامِ نغمه سراییِّ من برای شما
خدا کند که به وقت نزول رحمتتان
رسد به دست گدا گوشه ی عبای شما
از این گذار گذر کن که ازدحام شود
رای دیدن آن روی دلربای شما
شما خدای کرم هستی و منم عبدی
که سر به سجده گذارد به خاکِ پای شما
خوشا به حال سگی که کنار خانه ی تان
گرفت روزی خود را زِ لقمه های شما
سگی که صورت زشت و صدای بد دارد
ببین که چشم به لطفِ تو تا ابد دارد
روز جزا اقامه شود چون سَریر تو
گردند انبیاء همگی سر به زیر تو
خیل ملائکه همه تحت حکومتت
باشند جنّ و انس و بشر مستجیر تو
روزی که هیچکس نبود دستگیر من
باید کند عبور دلم از مسیر تو
آقا خوشا به حال کسی که به روز حشر
بر تن نموده خلعت جوشن کبیر تو
هرکس که شک کند به تو واللهِ می شود
ما بین گیر و دارِ قیامت اسیر تو
ای گوش و گوشواره ی عرش خدا حسن
ای صلح تو حقیقت کرببلا حسن
روز قیامت است، مسلمان بیاورید
خَیرُالعَمَل به کفّه ی میزان بیاورید
لیلی حساب می کشد از زلف کَج حساب
مجنون بیاورید و پریشان بیاورید
مردم! صراط، صلح غریبانه ی من است
باید همه به صلح من ایمان بیاورید
چشمی که گریه کرد برایم، نجات یافت
ای اهل حشر، دیده ی گریان بیاورید
محشر که بی حسین اقامه نمی شود
ای اهل حشر، ذکر حسین جان بیاورید
وقتی غریب دست تظلُّم برآورد
روز حساب را به تلاطُم درآورد
مردم همیشه پشت سرم حرف می زنند
از زخم کاری جگرم حرف می زنند
بر چشم های من نظری می کنند و از
خون مردگی چشم ترم حرف می زنند
با دست بیعتی که به من می دهند نیز
از دستِ بسته ی پدرم حرف می زنند
سجّاده می کشند چو از زیر پای من
از مادر شکسته پرم حرف می زنند
افسوس، مردمان نظر شور کوفه از
زیبایی رُخِ پسرم حرف می زنند
ای وای! آن جمال، عمو را هلال کرد
باران سنگ و تیر چه با آن جمال کرد

شاعر : امیر عظیمی

  • چهارشنبه
  • 2
  • مرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 5:37
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران