اي زخم خنده كن كه شود آب پيكرم
خواهم كه بهر شكوه روم نزد داورم
خونِ دلي كه خورده ام از بعد مصطفي
اي زخم خنده كن كه بريزي تو از سرم
راحت شوم دگر من از اين مردم لعين
سوزد دل حزين من از بهر دخترم
در كوفه اي كه قحطي پاكي و غيرت است
ترسم دوباره باز شود پاي دخترم
خون ريزد از شكاف سرم ليك اي خدا
بيرون نمي رود ز سرم ياد همسرم
يادم نرفته پيش من افتاد فاطمه
در فكر آتش در و افتادن درم
- شنبه
- 5
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 14:28
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه