نيكوست تو را هرچه كه از يار رسيده
خونِ تو رها گشته به دستار رسيده
شمشير چنان بر سر تو خورده كه انگار
در فرق تو دلداده با دلدار رسيده
خونين شده دستار ِ تو آنقدر كه فرقت
مانند اناري ست كه بسيار رسيده
نزديك چهل سال به اندازه ي كافي
هِي غُصه و غم از در و ديوار رسيده
گفتي در و ديوار و علي يادِ گُلش كرد
آن غنچه ي خوشبو كه به مسمار رسيده
نزديك چهل سال نديده ست گُلش را
پس وقت سحر نوبت ديدار رسيده
- شنبه
- 5
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 14:39
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه