بـاز شـد قـرآن، شـب احیـا ز فـرق نازنینش
زخم عتـرت را همـه دیدند در زخم جبینش
دست شیطان ناگهان از آستین گردید بیرون
کشت مردی را که بودی دست حق در آستینش
صبح دم در دامن محراب خون نقش زمین شد
آن امامی که زمینبوس آمدی روحالامینش
مـرغ آمینش بـه پرواز آمـد و با روی خونین
خوانـد در آغـوش خود ذات خداونـد مبینش
سالها بود استخوان در حلق و خار غم به چشمش
آن امامی که نبودی در محبت کس قرینش
او که بر خـاک زمیـن افکند گُردان زمان را
آسمـان یکبـاره زد بـا داغ زهـرا بر زمینش
کـو پیمبـر تـا ببینـد در دل محـراب کوفه
بعد عمری خون دل آخر چه شد با جانشینش؟
دیدهای سوی حسن چشم دگر سوی حسینش
اشک بر رخسار و خون، جاری ز فرق نازنینش
تیغ: بران، زهر: سوزان، زخم:کاری، چهره: خونین
لحظه لحظه بـود بـر لـب ذکـر ربالعالمینش
یا علی سوزی به «میثم» ده که تا دارد حیاتی
از تـو گویـد از تـو خوانـد بـا نوای آتشینش
- شنبه
- 5
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 15:6
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه