مرهـم زخـم دلـش تنهـا دم شمشیـر بود
مردم از او سیـر بودنـد او ز مـردم سیر بود
خار در چشم، استخوان در حلق، آتش بر جگر
در کف گردون کمـان، در سینۀ او تیر بود
گنج عالـم زیـر پـا و ثروتش هنگام مـرگ
چند قرص نان جو، یک اسب، یک شمشیر بود
زود زهـر تیـغ قاتـل کـرد بـر جـانش اثـر
مجتبـی بـر او طـبیب آورد امـا دیــر بـود
در حرم آمد به دنیا، گشت در مسجـد شهید
قطرهقطره خون پاکش را همین تفسیر بود
بیگناهی کم گناهی نیست، بـر اهـل گناه
شـدت عـدل علـی بالاتــرین تقصیـر بود
بر زمین افتاده، خون فواره میزد از سـرش
در دو چشمش اشک شوق و بر لبش تکبیر بود
گرچه طی گردیده بود از عمر او شصت و سهسال
او در ایــام شبـاب از داغ زهــرا پیــر بـود
شیـر، بهـر قاتـل خـود میفرستـاد از کـرم
با وجـود آن که خـود تنها غـذایش شیر بود
کار مولا بود «میثم!» لطف و صدق و دوستی
کار دنیـا ظلـم و جـور و حیلـه و تزویـر بود
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- یکشنبه
- 6
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 5:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه