چه غم دارم که چون شمع سحر در حال سوسویم
گهی ای تیغ می بوسم تو را و گاه می بویم
اگر بشکافتی فرق مرا ای تیغ تا ابرو
تبسم بر لبم آمد نیامد خم به ابرویم
آز آن روزی که دستم بسته شد من دل به تو بستم
همان روزی که می برند از این سو به آن سویم
منِ از یاد رفته کی رود زهرایم از یادم
ببین با این سر پرخون هنوزم سر به زانویم
ببین خون جگر خوردم تو می دانی کجا مردم
همان روزی که دیدم پشت می سوخت بانویم
به چشم پر ستاره من خسوف ماه خود دیدم
ز ماه در خسوف خود فقط با چاه می گویم
شاعر : سید محسن حسینی
- یکشنبه
- 6
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 5:45
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سید محسن حسینی
ارسال دیدگاه