• دوشنبه 3 دی 03


شعر شهادت امام صادق(ع) -( آئینه بود و سنگْ دلش را شكسته بود )

3248

آئینه بود و سنگْ دلش را شكسته بود
عمری به پایِ لحظه ی مرگش نشسته بود
آن شب دلش برای زیارت گرفته بود
از شوقِ وصل، بندِ دل از هم گسسته بود
صادق ترین سروده ی دیوان كردگار
از آن همه دروغ از آن شهر خسته بود
تكرار قصه ی علی و بند و كوچه هاست
روشن ترین دلیل همان دست بسته بود
پای پیاده در پی مركب امام عشق
انگار روی اسب، مغیره نشسته بود
بر خاك خورد و گفت كه ای وای مادرم!
آن شب، شبِ زیارت پهلو شكسته بودآئینه بود و سنگْ دلش را شكسته بود
عمری به پایِ لحظه ی مرگش نشسته بود
آن شب دلش برای زیارت گرفته بود
از شوقِ وصل، بندِ دل از هم گسسته بود
صادق ترین سروده ی دیوان كردگار
از آن همه دروغ از آن شهر خسته بود
تكرار قصه ی علی و بند و كوچه هاست
روشن ترین دلیل همان دست بسته بود
پای پیاده در پی مركب امام عشق
انگار روی اسب، مغیره نشسته بود
بر خاك خورد و گفت كه ای وای مادرم!
آن شب، شبِ زیارت پهلو شكسته بود

شاعر : محمد ناصری

  • پنج شنبه
  • 17
  • مرداد
  • 1392
  • ساعت
  • 7:10
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران