اینجا دوباره بزم غم یار می زنند
آتش به خانه و در و دیوار می زنند
این شهر را به آتش و هیزم نگاشتند
بر زخم اهل بیت نمکها گذاشتند
اینجاست جای پای سلیمان اهل بیت
از آتش نشسته به دامان اهل بیت
اینجا دوباره روز قیامت رسیده است
بهر مدینه وقت ملامت رسیده است
آتش گرفت خانه و آتش گرفت یار
پیری نشسته بر درِ آتش گرفته، زار
او می گریست بهر خودش نه، ز درد داغ
از بهر آتشی که نشسته به میخ داغ
میخی نداشت در که به قلبش رود ولی
می سوخت قلب او ز شرار غم علی
طفلان او شدند هراسان میان دود
در آتشی که خانۀ ایمان گرفته بود
در یاد او نشست هیاهوی کربلا
از آتشِ نشسته به خیمه به نینوا
طفلان ز ترس راهی صحرا به هر طرف
آتش زبانه می زد و دشمن به صد شعف
طفلی نداشت نای که گوید کلام آه
از ترس تازیانه روان شد به قتلگاه
بر درب خیمه ای که ز آتش زبانه داشت
یک قد خمیده بانوی مضطر نشانه داشت
یک پا میان خیمه و یک پای او برون
او می دوید در پی راهی به اندرون
سجاد در تب است و در خیمه جای او
آتش گرفته بود دگر جای پای او
بعد از به خواب رفتن آتش، زنان همه
در جست و جو به وادی صحرا به همهمه
تا قتلگه گرفت نشانی ز بی نشان
آمد و دید جان بسپردند کودکان
دستی گرفته است در آغوش یک بدن
غارت شده ز پیکر او کهنه پیرهن
دستان شیخ بسته چو دستان زینب است
صادق شبیه حضرت سجاد در تب است
بر اسب دشمن است سوار و پیاده او
دشمن دوید و نقش زمین شد ولی به رو
داغ رقیه داغ أباالفضل تازه شد
مثل رقیه در پی دشمن روانه شد
چون خورد بر زمین به رو یار مقتدا
آنجا نمود او به اباالفضل اقتدا
چون کرد اقتدا به اباالفضل پیر عشق
رویش کبود گشت به راه امیر عشق
این ماجراست آتشی از سینۀ امیر
با این غم است هستی صادق به غم اسیر
شاعر : قاسم صرافان
- پنج شنبه
- 17
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 12:39
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
قاسم صرافان
ارسال دیدگاه