اين يك مصيبت است( نبودي و زيستم )
تنها براي عـرض ارادت گريـستـم
سجاده پهن كردم و... دراوج گريه ها
دراشتياق جنت و حور و پريستم
پاي ركاب خود، طلب مرد مي كني
بي پرده گويمت كه نبودم ... كه نيستم...
اي خاك بر سرم ، به خدا ورشكسته ام
ديگر توان نمانده كه بر پا بايستم
درالتهاب برزخ ِ وهم و جنون خويش
درحيرتم چگونه ... كجا .... يا كه كيستم ؟
ننگ سياه چهره زردم مشخص است
عادت شده است غيبتتان چون كه زيستم
شاعر : یاسر حوتی
- سه شنبه
- 29
- مرداد
- 1392
- ساعت
- 8:29
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یاسر حوتی
مجید عابدی