شوریست به جان ِمن ، از شوقِ وصالِ تو
گنگ است زبــانِ من در وصـفِ کمـال ِ تو
در حسرتِ دیـدارت می سوزم و میسازم
آیــا شوَدَم ممــکن دیــدارِ ِ جمــال ِ تو ؟
********
بی حضورت لحظه هــا در غصه و در غم گذشت
جمعه ام در سوز و در انــدوه و در مــاتم گذشت
هم سکوتِ سرد و هم کابوس و هم هذیان و تب
دور بــاد از جــان ِ تـو دردی کـه بـر جــانم گذشت
- شنبه
- 2
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 13:41
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه