ديده ها تا به ابد در غمتان گريان است
اشك روز و شب ما موهبت يزدان است
چشم عشاق شده خيره به دستان شما
صحن دل منتظر آمدن باران است
لاعلاج است شب عشق شما در سر من
چقدر درد عزيزيست كه بي درمان است
سهمم از مهريه ي مادرتان ناچيز است
قطره اشكيست كه برچهره ي من مهمان است
حرف از مهريه و كوچه وُ آب آمده است
اصلاً انگار فلك در غم او نالان است
حسّ سرماي زمستان به دلم رخنه نمود
اين چه حاليست خدا در دل تابستان است؟
نكند باز كسي فزتُ و ربّي گفته
يا كه در كوچه ي غربت بدني لرزان است
گفت منصور تو را مي كشد از بغض علي
يارب انگار فلك بر سر اين پيمان است
بارالاها فرج مهدي ما را برسان
اين دعا ذكر لب دائمي ياران است
شاعر:اصغر چرمي
- یکشنبه
- 10
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 14:44
- نوشته شده توسط
- شاهد
ارسال دیدگاه