همسفره با خدا ( غزل رمضان )
ساقیــا می بـده که لحظه ی افطار و اذان است
میهمان ِ خـود ِ معشـوقـم و مــاه رمضـان است
پـرده بگشای که من عــاشق آن حسن و جمالم
وقــت بـوسیــدن لبـهای پــر از نــور جــهان است
تـوبـه از حـزن و ریـا در مـن ِ مسکین عملی شد
لاف مـی گـــویـد هـر آنکس بـه ثـوابم نگران است
دوش پـرسیــدم از استــاد ازل حـکم طــرب را
گفت بـاطل نشود روزه ی تـو این که عیان است
شوق مستـی بـه دل ِ تشنه ، مرا گوشه نشین کرد
شکـــر لِلـّه ، کــه ایـن آیـتـی از رد ّ ِ گمان اســت
پیــش گـل دیـــد چـو سرّ غـــزل ِ پخته ، هـَزاری
شاهد ِ سوختهْ دل گفت همان سبـْـک روان است
بــی سبـب هیـــچ نـخوانـنـد دعــای سـحـری را
لـذّت عـشق دادا لازمـــه اش نـغمـه ی جان است
- جمعه
- 21
- مرداد
- 1390
- ساعت
- 5:41
- نوشته شده توسط
- دادا
ملیکا داوودی