خوشا! به حال غريبي که آشناي رضاست
سرش هماره به خاک در سراي رضاست
هزار آينه از نور کبريا دارد
دلي که در هوس روي دلگشاي رضاست
ز بعد ياد خدا و رضاي حضرت دوست
تمام باور و انديشهاش، رضاي رضاست
به گرد خانه طوافي ز جان و دل دارد
کبوتر دل من تا که در هواي رضاست
زلال نام رضا جاري دعاي من است
نماز روز و شبانم به اقتداي رضاست
بدان که بيمددش، بنده را پناهي نيست
پناه بندهي عاشق به التجاي رضاست
نيرزد آن که دل و جان به پايش اندازم
نه هر متاع، سزاوار خاک پاي رضاست
اگر نصيب ز دور زمان، مرا شاديست
کمال مرحمت و بخشش و عطاي رضاست
براي خاطر سبزش ترانه ميخوانم
صفاي خاطرم از عطر جانفزاي رضاست
گره به بال من افتاده و دلزارم
در انتظار نگاه گرهگشاي رضاست
غريب نيستي اي دل! که «نسترن» ميگفت:
خوشا! به حال غريبي که آشناي رضاست
شاعر : نسترن قدرتی
- یکشنبه
- 17
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 15:32
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
نسترن قدرتی
ارسال دیدگاه