مادرم گفت نورديده ي من
شاكر لطف رب العزت باش
نيست جزراستي راه نجات
راستي پيشه كن سلامت باش
دراد اي سلام پيشي گير
بهرخيرات اهل سبقت باش
مقصدآنجاست نيت هرجاهست
طالب حق وحسن نيت باش
نذركردم سياه جامه بپوش
خادم خاندان عصمت باش
خواهي ازتورضاشودخالق
اهل تقوا ومعنويت باش
آستان مقدس است اينجا
نوكري پاك وباليافت باش
دربيان روايت واخبار
درپي صحت روايت باش
گوش كن حرف مادر خودرا
درقيامت زاهل جنت باش
جان مادر وفابه عهرم كن
همره زائران حضرت باش
همه ساله دراربعين حسين
درخراسان ودرزيارت باش
پدرم گفت هر چه مادر گفت
سرفرود آرودراطاعت باش
درس دولت نمي دهد سودي
پي آموزش شريعت باش
ازدبستان بيا به مكتب رو
كامل ازهچي وقرائت باش
شكرحق صوت دلنشين داري
زبده درشيوه ي قرائت باش
چندسالي بدين طريق گذشت
آنچه مي خواستند حاصل گشت
عشق مولايمان كشيدمرا
درعزايش نمود نوحه سرا
گرچه خودنيز شعر مي گفتم
بهره بردم زدغترشعرا
سا ل شد يكهزارو سيصدو شصت
باتاسي ز زينب كبــر ي
همره عـــــده اي زا هل محل
هيئتي عاشق وبدون ريا
عاز م مشهدااــــــرضا گشتيم
ليك با عشق سرورشهدا
پرچمي كه نوشته برسينـــــه
ياعلمداردشت كـــــــرببلا
باهمين عده عــزم ميكــــرديم
چندسالي به محضرآقـــا
درد معــــــده گرفت دامـــــانم
كه به روزو شبم نكرد رها
الغــــــرض گشت ازعــواقب آن
ريه نارا حت وگرفت صـــدا
نه طبيبان عــــــــلاج كردندَش
نه مفيدم به حال گشت دوا
نه فرازي ميسرو نه فرود
نه به ميلاد خوش بود نه عزا
گفت روزي يكي زهمراهان
سال آتي دگر ميا اينجا
خويشتن زهمه مريضتري
چه طب بكني به خلق شفا
با چنين حال هم اهالي ده
ميكنند ازتو التماس دعا
زين سخن سينه ام به تنگ آمد
اشگ چشمم بلا درنگ آمد
رفقاجملگي حرم رفتند
برخلاف عقيده من ماندم
واقفم برثواب جمعيت
به فُرادي نماز را خواندم
گربه پايم توان رفتن بود
باز مي رفتم ونمي ماندم
زخم شمشيراز شماتت به
آتشي زد به جان وسوزاندم
كاسه صبرمن لبالب بود
تا بريزد به قصد لرزاندم
اشگ برديده التماس به لب
كه برآن حال هنوز خرسندم
گفتم اي شاه دست حاجت را
نكني گرنظرنمي بندم
گرچه نالا يقم به نوكريت
ليك با غيرنيست پيوندم
كمتراز جمله ي محبانم
واقفي كيستم ويا چندم
قسم ات مي دهم جه جان جواد
كه شفا خواهي ازخداوندم
با امام رئوف مي گفتم
حاجتي را كه آرزومندم
خواب برديده غالب آمده بود
مورد لطف گشته ام آندم
ديدم اندر حريم سلطانم
بهراش احرام عشق مي بندم
عده اي بهر هديه صف بسته
تامراديد خادمي خواندم
توبيا پخش كن هدايا را
زين سبب گل نمود لبخندم
هديه ها را به زائرين دادم
به تمناي هديه افتادم
بسته اي دادباكمي تغيير
گفت اين هديه نيز خود بپذير
گريه كردي؟زچشم توپيداست
اشگ اينجانبوده بي تآثير
خواستم بنده هم به رسم ادب
كنم ازوي تشكرو تقدير
لب گشوديم چشم هم شد باز
محوشد جمله صحنه وتصوير
گرچه روياست ليك از ره عقل
كردم آنرا به نفع خودتعبير
گفتم آن هديه ي من بود
كه پس ازآه وناله شدتحرير
نيك مي دانم ازمحالا ت است
محضرشاه دين ودرك حقير
هديه ي خادمش به رويا نيز
بسي ازشان بنده بود كبير
بارعام است راه داده مرا
درحرم باتمامي تقصير
سالها زآن قضيه مي گذرد
كه جوان بودم و كنونم پير
نيست ضعفي دگربه حنجره ام
خوش رقم خورد شكر حق تقدير
صوت گرديده بهتر از سابق
بي ريا گفتم وبلا تذوير
گربه تحقيق خوانم وترتيل
تارها درتلاش ودرتكرير
اهل دل دركرامت مولا
احتياجي نديده برتفسير
جزحقيقت نگفته ام زيرا
نكندمادرم حلالم شير
(اشرفي)راكرامت سلطا ن
شاعري كرد صاحب ديوان
- سه شنبه
- 19
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 6:4
- نوشته شده توسط
- علی اشرفی راد(عین الدین)
ارسال دیدگاه