در کوه انعکاس خودت را شنيدهاي
در سعیها، صفای دلت را دويدهاي
افسانه بود قبل تو رویای عاشقان
تو پای عشق را به حقیقت کشیدهای
تَبَّت یَدا أبی لهبان شعله میکشند
تا «لا» به لب، به خرمن بتها رسیدهای
رويت سپيدهايست که شبهاي مکه را ...
خالت پرندهايست رها در سپيدهاي
اول خدا دو چشم تو را آفريد و بعد
با چشمکي ستاره و ماه آفريدهاي
باران گيسوان تو بر شانهات که ريخت
هر حلقه يک غزل شد و هر چین قصيدهاي
راهب نگاه کرد، وَ آرام يک ترنج
افتاد از شگفتي دست بريدهاي
مستند آیهها، عرق «عقلِ اول»ند
یا از درخت معرفت انگور چيدهاي
آه ای نگار من! که به مکتب نرفتهای
ای جوهر یقین! که مُرکّب ندیدهای
عشقی و بی بلندی پرهای جبرئیل
تا خلوت خدا، تک و تنها پريدهاي
حق با تو، با صدای علی حرف میزند
جانم! عجب صدایی و به به! چه ایدهای!
بر شانهی تو رفت و کجا میتوان کِشد
عالم، چنین که بار امانت کشیدهای
دستت به دست ساقی و جایی نخواندهام
توحید را چنین که تو در خُم چشیدهای
درياي رحمتي و از امواج غصهها
سهم تمام اهل زمين را خريدهاي
حتي کنار اين غزلت هم نشستهاي
خط روي واژههاي خطايم کشيدهاي
گاهی هزار بیتِ نگفته، نهفته است
زیبای من! در اشک به دفتر چکیدهای
گفتند از جمال تو اما خودت بگو
از آن محمدي (ص) که در آيينه ديدهاي
شاعر : قاسم صرافان
- چهارشنبه
- 20
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 5:25
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
قاسم صرافان
ارسال دیدگاه