• جمعه 2 آذر 03


شعر ولادت امام رضا(ع) -( جهانِ بودنم بی تو اجاری است )

2923

جهانِ بودنم بی تو اجاری است
محیط بسته ذهنم اداری است
"دلی دارم خریدار محبت"
اتاق خالی قلبم تجاری است
تجارت خانه قلبم کساد است
که این ویروس از بی کسب و کاری است
چک آرایه ام برگشت خورده
و هرچه گفته ام نقل نداری است
سواد واژه هایم نم کشیده
زبان گفتگویم استعاری است
کسی می گفت اینگونه سرودن
تماماً حاصل بی کارو باری است
برایت این چنین شاید نگفتم
دلم از دست هجر تو فراری است
چقدر این شاخه آن شاخه پریدم
که گوشم در پی یک جمله: آری است
خرابم زیر آوار نگاهت
شده شستم خبردار نگاهت
بدستم نامه ای با مهر آنی است
اگر چه مستحق بایگانی است
کبوتر بچه طبع لطیفم
از اول حرفه اش نامه رسانی است
نوشته بر ضریح نامه هایم
به نام آنکه سرشار از معانی است:
یکی از دوستداران شمایم
اگرچه دوستت دارم زبانی است
ته جیب دلم خالی خالی است
که این فقر از بلایای گرانی است
زمین در عشق تو می سوزد، اما
نه . . . این تشبیه اوج ناتوانی است
تو میتابی و خورشید نگاهت
به هر چه هست موقوف المعانی است
تو وقتی چشم برداری از این شعر
غزل باید سرود از هیچ با " نیست"
غزال چشم هایت خواب خواب است
پگاهت روح صحن آفتاب است
تو عین آب حتی صاف تر هم
از این تشبیه آقا صاف تر هم
تو مثل رود، چشمه، برکه، دریا
نه . . . از مجموع اینها صاف تر هم
چو قلب شیشه ایِ ما مگر هست
در این ابیات آیا صاف تر هم ؟
اگر چشم تو مضمون ساز گردد
شود ابروی معنا صاف تر هم
تو وقتی گل کنی از بستر ذهن
شود تصویر رویا صاف تر هم
سرشک چشمهایت هست مولا
ز آب صاف دریا صاف تر هم
مگردان رو که می گردد مسیر ِ
بدون تو شدن ناصاف تر هم
نشد شعرم ردیف از این ردیفم
نشد وصفت کنم باصاف تر هم
زهر چه بی زبان، من بی زبان تر
ز هرچه مهربان، تو مهربان تر
شبیه کوزه لب پر، شکسته
گدایی آمده مضطر، شکسته
پس از چندی رسیده با دلی زار
به پابوس تو قلبی سرشکسته
برایت آسمانی شعر دارم
کبوتر در کبوتر پر شکسته
بدون تو گدایی حشو هستم
گدایی لنگ، کور وکر، شکسته
شده رو، دست بغض حرف هایم
از اول حرف، تا آخر شکسته
شکسته نرخ روز دلخوشی هام
شدم این روزها که ورشکسته
سفال دلخوری های تو از من
ازاین ترکیب هم بدتر شکسته
اگرچه سنگ مرمر هست قلبم
غرور سنگی مرمر شکسته
کمی سرخورده هستم من در این بند
کم آورده ردیفم در شکسته
صدا در حنجره خشکیده آقا
زیاد از من دلت رنجیده آقا
قدم پشت قدم، دادید دم را
به راه سینه ام بستید، غم را
درون آزمایشگاه هستی
درآوردید فرمول کرم را
به نام خویش، یک یک مهر کردید
تمام قلب های هم قسم را
غزل می رفت تا معراج چشمت
و برمی گشت این صدها قدم را
هر آنچه هست دارد دل به جز" تو"
ندارد شعر من این یک قلم را
گلیم از پای من کوتاه تر بود
قبول از من کن این مقدار کم را
یقین دارم اگر دریا نبودید
نمی دادید بر خود راه، نم را
هرآنچه بود آوردم در این جا
که یک جمله بسازم با "حرم را" . . .
حرم را امتداد عرش کردند
زمین را با نگاهت فرش کردند

 

شاعر : رضا دین پرور

  • یکشنبه
  • 24
  • شهریور
  • 1392
  • ساعت
  • 5:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران