باز شبیه شب بارانی ام
زاده ی دریایم و طوفانی ام
مثل اویس از قرن آواره ام
در پی یاران خراسانی ام
عاشقی ام را همه فهمیده اند
مهر شده مهر به پیشانی ام
دست نسیم است سر گیسویش
دست خودم نیست پریشانی ام
ابروی او نورٌ عَلی نور شد
عاشق این طاق چراغانی ام
داده جنون هستی من را به باد
روز نخستی که شنیدم جواد
می چکد از کنج لبانم شراب
خانه ات آباد خرابم خراب
سنگ تراشی دل سنگم گرفت
تیشه زد و ساخت از آن دُر ناب
شانه زد و یکسره دل ریخت ریخت
در خم آن گیسوی پر پیچ و تاب
وای اگر دست تو افتد دلم
فارقم از روز حساب و کتاب
جاذبه ی محض مرا نور کن
حضرت خورشید به جانم بتاب
جذبه ی پیغمبر اُمّی جواد
ای به ابی انت و اُمی جواد
نیست فقط روز مبادا کریم
هست همه روز و شبم با کریم
یاد گرفته است که بر هیچ کس
رو نزند این دلم الا کریم
هر چه گره بیشترم می زند
می شود این فاصله ها ... تا کریم
خواهش ما جرعه ای از آب بود
داد ولی پهنه ی دریا کریم
بس که در بسته زدم خسته ام
باز نشد هیچ در امّا کریم
در نزده در به روی ام باز کرد
باز همین طایفه اعجاز کرد
فیض مسیحایی ات عیسی بَرَد
دست به دامان تو موسی برد
از همه دل می برد آقای ما
بیشتر از حضرت زهرا برد
روی پرش لطف کن و پا گذار
رتبه ی جبریل به بالا برد
شکر برات حرم آخر رسید
ناله ی مجنون دل لیلا برد
بال بده تا حرم کاظمین ...
با نفس وای حسینم ... حسین
مثل همیشه دم ایوان طلا
نام تو شد نام تو سوگند ما
نام تو گفتم و باران گرفت
خیس شد از گریه ی ما صحن ها
پنجره فولاد گره باز کرد
از من افتاده به لطف شما
مثل همیشه دم باب الجواد
حاجت ما بود که آقا رضا ...
... جان جوادت ببرم کاظمین
تا که بخوانیم به پایین پا ...
..." آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده "
وای اگر غصه ی مادر نبود
حال تو اینقدر مکدر نبود
مثل حسن شد جگر ریز ریز
حیف که بالین تو خواهر نبود
کاش زمین آب نمی ریختند
حیف به جز خنده پسِ در نبود
سخت کشیدند تو را روی بام
وای اگر بام کبوتر نبود
شکر خدا قسمت تو بام شد
گودی و نامحرم و خنجر نبود
خوب شد از حنجره ات خون نریخت
حرمله در لحظه ی آخر نبود
شکر خدا پیش نگاهت ز بام
بر سر نیزه سر اصغر نبود
شکر خدا پیکرت عریان نشد
زیر سم اسب پریشان نشد
شاعر : حسن لطفی
- دوشنبه
- 25
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 12:43
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه