یارب از کینۀ همسر جگرم می سوزد
من از این یار ستمگر جگرم می سوزد
دیده پر اشک لبم خشک و رخم بر روی خاک
سینه ام گشته پر آذر جگرم می سوزد
همچو مرغی که پرش سوخته از آتش زهر
کنج حجره زده پر پر جگرم می سوزد
بر روی خاک زمین پا نکشم پس چه کنم
که منِ تشنه لب، آخر جگرم می سوزد
شرر زهرِ جفایش فراموشم شد
چون ز شادیش فزونتر جگرم می سوزد
به جوانی نه، که از دورۀ طفلی به خدا
از غم و غصۀ دیگر جگرم می سوزد
خود جوانمرگ رضایم ولی در دم مرگ
به جوانمرگی مادر، جگرم می سوزد
یاد آن کوچه و آن سیلی و آن روی کبود
آیدم تا که به خاطر، جگرم می سوزد
یاد آن لحظه که گم کرد رهِ خانۀ خود
به پریشانی مادر جگرم می سوزد
مادرم نقش زمین گشت علی آه کشید
من ز سوز دل حیدر جگرم می سوزد
شاعر : حسین میرزایی
- دوشنبه
- 25
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 12:56
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسین میرزایی
ارسال دیدگاه