دلی نسوخت برایت غریب جان دادی
ز مهر همسر خود ،بی نصیب جان دادی
درون حجره ی در بسته ای غریبانه
شکسته بال چنان عندلیب جان دادی
به دست و پا زدنت اعتنا نمیکردند
میان شادی جمعی عجیب جان دادی
تو پاره پاره دل و دل شکسته و دل خون
دچار درد و غم و بی طبیب جان دادی
ز بس که خون دلت از دهان تو میریخت
به یاد روضه ی شیب الخضیب جان دادی
به سینه میزدی و یا حسین میگفتی
به یاد قتلگه و بوی سیب جان دادی
- دوشنبه
- 25
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 15:30
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه