مثل رنگین كمانی از پسِ ابر، روی دامان یاس افتادی
اشك شوق حسین را دیدی، باده ی ناب را نشان دادی
زینت خانواده ی عصمت!...، دختر نور، دختر دریا!...
با اصالت ترین نواده ی وحی، خواهر عشق، مادر بابا...!
تا كه گل های باغ كامل شد، تا كه نور جمال تو تابید
ماه با دیدنت تبسّم كرد، عازم پشت كوه شد خورشید
آمدی و به جلوه آوردی، عشق خورشید را به یك مهتاب
دامنت را ستاره باران كرد، خنده ی آسمانی ارباب
لایی لایی خواب شیرینت، طبق معمول عشق با عشق است
گفته ای بین گاهواره ی خویش، مهد دست حسین را عشق است
حلقه ی اشك شوق یار آمد، زلف هایت به پیچ و تاب افتاد
تا كه بوسه گرفت از تو پدر، دهن جبرئیل آب افتاد
نازهای دخترانه ای داری، دست های علی خریدار است
فاطمه پای گاهواره ی تو، تا بلندای فجر بیدار است
وصف هركس به قالب مدح است، در قبال تو اینكه تكراری ست
تو كه خود منحصر شدی در خویش، مدح تو در مصیبتت جاری ست
در هیاهوی بزم نامحرم ، چه وقاری چه شوكتی داری
ای حجاب از حجاب تو زنده، چه حیایی چه عفّتی داری
هیبت تو به عالمی فهماند، عصر طاغوتیان سرآمده است
چقدَر استوار بودی كه همه گفتند: حیدر آمده است
جمله ی مَا رَاَیتُ اِلّایت، فكر تاریخ را به هم زده است
عشق هم در كلاس عاشقی ات، بهر شاگردی ات علم زده است
نوری از خطبه ات تلالؤ كرد، شام تاریك صبح روشن شد
تا كه بغض گلوت پیدا شد،نیزه مشغول روضه خواندن شد
در بلندای سرخی مغرب، آسمانی سیاه پیدا شد
شعله ها تا كمی فرود آمد، دامنی سوخته هویدا شد
نیزه ها شاهدند كعبه ی درد، صبر تو آیتی زِ صبر خداست
مانده ام كه چرا پس از گودال، زندگانی هنوز پابرجاست
خطبه هایت به ما نشان دادند، دختر شیر، شیر باید شد
به ستمدیده ها خبر دادی ، در(اسیر)ی امیر باید شد
شاعر : حمید رمی
- پنج شنبه
- 28
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 15:33
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حمید رمی
ارسال دیدگاه