میخوام براتون بگم از ، یه بانوی آسمونی
بانویی که لبـریزه از ، محبت و مهـربونی
کعبه ی غها هستی طاها
مادر زهرا
بانویـی که بـود مـثه فرشـته ی آسـمونا
اومد از راه که باشه پشت و پناه مصطفی
کعـبه ی محبـت و مهر و صـفا و عاطـفه
بانویی که همـه ی هستی شـو داد برا خدا
خورشید نورِ ، صبح نزوله
نور امیـد ، قـلب رسـوله
دار و ندار و ، عشق بتوله
هستی طاها ، مادر زهرا
******
لحظه های آخره و ، براش نمونده بال و پر
با چشایی پر ستاره ، دیگه داره می ره سفر
غریب و خسته دلش شکسته
بخون نشسته
از این آدما دلش پر اضطراب و واهمه س
میون بستر غم روی لبـش یه زمزمـه س
پا می گیره آتیش غم توی قلب غمزده ش
ایـن دم آخـریه دل نگـرون فـاطـمه س
قلبش که خونه ، چشماش یه دریاست
ایـن شـام آخر ، بـی تاب غمـهاست
خـیلـی غـریبـه ، دلتـنگ زهـراسـت
شاعر : یوسف رحیمی
- شنبه
- 30
- شهریور
- 1392
- ساعت
- 6:28
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یوسف رحیمی
ارسال دیدگاه