رسیده میوه قلبم به پای مجلستان
دوباره پر زده ام در هوای مجلستان
خدا گواه به نان و نمک قسم آقا
که میدهم سر خود را برای مجلستان
گمان کنم که همان روز خلق من زهرا
نوشته منصب من را گدای مجلستان
بهشت با همه زیبایی اش نمی ارزد
به لحظه های خوش و باصفای مجلستان
کتاب زندگی ام را اگر ورق بزنی
شروع میشود از ابتدای مجلستان
به پای منبرتان درسها گرفتم من
و سوختم وسط روضه های مجلستان
دگر نیاز ندارم به چشمه های بهشتی
که مست کرده مرا عطر چای مجلستان
به سلطنت نشود قلب نوکرت راضی
فراتر است مقام گدای مجلستان
کنار نام من ارباب جان خودت بنویس
همان گدا...که نه...ازبچه های مجلستان
شاعر : حسین صیامی
- دوشنبه
- 1
- مهر
- 1392
- ساعت
- 13:58
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسین صیامی
ارسال دیدگاه