در این قبیله که سن کم و زیاد یکی ست
مقام ما و غلامان خانه زاد یکی ست
به چشم لیلی اگرچه مُرید بسیار است
به چشم این همه مجنون ولی مراد یکی ست
سوال کردی و دیدند بی سوادند وُ
جواب دادی و دیدند با سواد یکی ست
همه کریم و همه مهربان و دست به خیر
ولی برای گدایان فقط جواد یکی ست
***
همیشه خانه ی ارباب خانه ی فُقَراست
کریم بودنتان هم بهانه ی فُقَراست
کبوتران حرم سمت آن کسی رفتند
که فکر نان شب و آب و دانه ی فُقَراست
همیشه رسم بر این بوده که قسم بدهند
"تورا به جان جوادت" ترانه ی فُقَراست
به نور چهره ی ارباب و نان و عشق خُوشیم
عجب شبی ست! شب شاعرانه ی فُقَراست
چقدر خوب هزار و چهارصد سال است
که کوله بار غمت روی شانه ی فُقَراست
***
نماز خواندن تو پای سرو دیدنی است
وَ میوه ای که پس از آن رسیده چیدنی است
خدا به سنّ ِ کَمَت علمِ صد برابر داد
قضیّه ی تو و آن توطئه شنیدنی است
تو یوسفانه از این در عبور خواهی کرد
کبوتر از قفس بسته هم پریدنی است
" چو یار ناز نماید شما نیاز کنید "
که ناز اهل سخاوت فقط خریدنی است
به یاد مادر پهلو شکسته افتادی
صبور باش که آن منتقم رسیدنی است
شاعر : حمیدرضا کامرانی
- شنبه
- 6
- مهر
- 1392
- ساعت
- 5:9
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حمیدرضا کامرانی
ارسال دیدگاه