داره مرد غریب شهر ، میره مسجد غریبونه
زمین و آسمون گریون ، چشامون خیس بارونه
میون آغوش سحر ، بابا داره عزم سفر
لب علی خندون شده ولی دل ما شعله ور
فاطمه از جنت اومد علی باز به زهرا رسید
دوباره گریون شد آخه کبودی بازو رو دید
واویلا ، واویلا ، واویلا
******
حتی مرغابیا گریون ، ولی مردم توی خوابند
خدا از شهرشون رفته ، اینا فکر نون و آبند
علی اذون آخرو به یاد زهرا میخونه
به یاد خاک چادرش با چشم دریا میخونه
دیگه حیدر راحت شد از استخون توی گلوش
جلو چشماشه روزی که زهرا رو کشتند روبروش
واویلا ، واویلا ، واویلا
******
داره میره امیر عشق ، یل خیبر چه مظلومه
داره میره ولی فکر زینب و ام کلثومه
میدونه روزی میرسه ، تو کربلا غوغا میشه
حسین میره تو قتلگاه ، زینب دیگه تنها میشه
بعضیا بی نیزه بودند بدنو با سنگ میزدند
سر رو تا رو نیزه زدند برای غارت اومدند
واویلا ، واویلا ، واویلا
شاعر : حمید رمی
- دوشنبه
- 8
- مهر
- 1392
- ساعت
- 15:24
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حمید رمی
ارسال دیدگاه