گریه بـه حـالم کـنـد دیـده ی تیغ جفا
مسجد کوفه ببین حاجت من شد روا
خون زخم سرم دیدنی است نماز آخرم دیدنی است
فاطمه جان ، فاطمه جان
******
رفته توان من و آمده جان برلبم
چسان تمـاشـا کند حال مرا زینبم
اگر ببیند زخم سرم ترسم که بمیرد دخترم
فاطمه جان ، فاطمه جان
******
بیا ببین حل شد مشکل مشکل گشا
بیا ببین شـد سـرم از سر زانو جدا
هر طرف می رسد بوی تو من دگر می آیم سوی تو
فاطمه جان ، فاطمه جان
******
بیا شـد دیـدنی منبر و سجاده ام
بیا مسیحا نفس از نفس افتاده ام
غرق خون بر لبم زمزمه است ذکر لبهایم یا فاطمه است
فاطمه جان ، فاطمه جان
******
من به فدای تو و نماز شب خواندنت
من به فدای تو و به پشت در ماندنت
دل من را تو سوزانده ای به چه روزم تو نشانده ای
فاطمه جان ، فاطمه جان
******
گرفـته تیغ جفا بـود من و هست من
کسی نبندد دگر به ریسمان دست من
ای جوانم بیا فاطمه ای کمانم بیا فاطمه
فاطمه جان ، فاطمه جان
شاعر : سید محسن حسینی
- دوشنبه
- 8
- مهر
- 1392
- ساعت
- 16:5
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سید محسن حسینی
ارسال دیدگاه