نگاهت را نگیر آقا خدا را خوش نمی آید
گدایت را نکن رسوا خدا را خوش نمی آید
من مجنون و دیوانه گدای هر شبت هستم
بیا رّدم نکن لیلا خدا را خوش نمی آید
شبیه ماهی ام مولا میان تُنگ عشق تو
نکن دورم از این دریا خدا را خوش نمی آید
تمام دوستانم را خریدی و حرم بردی
خجالت می کشم تنها خدا را خوش نمی آید
لبم در حسرت بوسه از آن شش گوشه ات مانده
من و هجر حرم بابا... خدا را خوش نمی آید
نه تنها دوری از صحن ات،کنارش درد رسوایی
میان تشنگی گرما، خدا را خوش نمی آید
نظر کن بر دو یعقوبی که از هجر حرم خون است
تو شاهی می کنی اما... خدا را خوش نمی آید
شاعر : علی حسنی
- پنج شنبه
- 11
- مهر
- 1392
- ساعت
- 4:7
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی حسنی
ارسال دیدگاه