تا کربلایم بُرد فریاد رسایش
سینی به دستی که من و جانم فدایش
وقتی میان کوچه ی ما راه می رفت
بوی محرّم پخش می شد با صدایش
او کوچه گرد کوچه های بُغض باشد
در شهر اربابی که می میرد برایش
تا گوشه ی ویرانه ای پشت محلّه
می بُرد چشمان مرا با ردّ پایش
ویرانه ای که فطرس ماه محرّم
می آمد از آن جا صدای بال هایش
عطری پراکند و مرا تا آسمان برد
با پرچم سبز شهید کربلایش
این خیمه یا چادر نماز مادرش نیست
آقا گرفته طفل را زیر عبایش
می خوابم از این لحظه پشت پنجره، تا
هر روز بیدارم کند زنگ صدایش
شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان
- پنج شنبه
- 11
- مهر
- 1392
- ساعت
- 16:35
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه