از فرط خستگیّ و غریبیّ و قحط یار
بر ذوالجناح بی رمقت گشته ای سوار
«هل من معین» آخرت امّا جواب داشت
از حنجر نحیف علی می رسد هوار
گویی به شوق شهد شهادت گشوده لب
وقتی که نیست واله تر از او در این دیار
گهواره اش که دست لطیف تو گشته است
بربسته رخت از شکر خنده اش غبار
لب ها دگر ز سوز تلذّی کشیده دست
سرپنجه ها ز فرط خراشیدن استوار
ذکر «انابن حیدر کرار» در گلوش
گشتـــه رجز ولی به تقلّای بی شمار
دیگر لباس رزم نمی خواهد این دلیر
تیر نگاه و تیغه ی مژگان چو ذوالفقار
«در کار خیر حاجت هیـچ استخاره نیست!»
قربانی اش کن ای شه یاران بی قرار!
گویی به نینوا شده برپا غدیر خُم
بر دست احمدی صفتی یک علی تبار
گرگی پلید از اثر لقمه ی حرام
تیر سه شعبه را به کمان می کند سوار
پیکان تیر بر مَهِ شش ماهه ات، حسین!
شقّ القمر نموده دگربار آشکار
پرپر زَند گلی دگر از باغ لاله ها
جان داده مادری ز تماشای لاله زار
باز این چه رستخیز عظیم است در زمین؟!
باز این چه وقت ریزش گل هاست در بهار؟!
شاعر : علی کریمی
- یکشنبه
- 14
- مهر
- 1392
- ساعت
- 5:44
- نوشته شده توسط
- جواد
- شاعر:
-
علی کریمی
ارسال دیدگاه