• پنج شنبه 6 دی 03


شعر مدح حضرت زهرا(س) -( گفت رسولِ مصطفی، خوشا صفای فاطمه )

2431
1

گفت رسولِ مصطفی، خوشا صفای فاطمه
اوست فداییِ علی، منم فدای فاطمه
خلق جهان برای من، من از برای فاطمه
گفت نبی به مرتضی: بجو رضای فاطمه
که مصطفای او منم، تو مرتضای فاطمه
تو سایۀ منی و من ظلّ عبای فاطمه
کوثر پاک رحمتی آمده جوش فاطمه
ای تو ملیکه الولا فرّ سروش فاطمه
ملک شب عروسی‌ات حلقه به گوش فاطمه
به دست خود به مرتضی خرقه بپوش فاطمه
مبارک است بر علی رخت ولای فاطمه
چیست حیاط خانه‌ات؟- صحن عتیق مرتضی
ذکر لب کبود تو نقش عقیق مرتضی
در شب بی‌ستارگی کیست رفیق مرتضی
شاهپری که می‌زند پر به حریق مرتضی
شاپرکِ بهشت شد، نور دعای فاطمه
عین علی تو و علی عین ظهور ذات تو
دیدۀ آدم صفی به صفوتِ صفات تو
بحر ولا حسین تو، سفینة النجات تو
مأذنۀ محمّدی «حَیّ علی‌الصلاتِ» تو
حیات قلب مرتضی، دقایق حیات تو
آب وضوی اولیا، عین صفای فاطمه
نوح به یک اشاره‌ات عمر دوباره می‌کند
ملک به حاجت بشر، سویت اشاره می‌کند
مشکل جمله خلق را دست تو چاره می‌کند
نبی به دفتر دل تو استخاره می‌‌کند
اشک امیر، خاکِ تو پر از ستاره می‌کند
رسول بوسه می‌زند به دست و پای فاطمه
طاهرۀ کریمه‌ای قلب رسول اکرمی
تو پاکی مجسّدی، تو خوبیِ مجسّمی
تاج سریر مرتضی، خاتمِ دست خاتمی
رشک ذبیح هاجری، صاحب ذبح اعظمی
مائدۀ مسیحی و چشمه و نخل مریمی
که چنگ زد به شاخۀ نخل ولای فاطمه
تویی تو نفس مرضیه، راضیۀ رضیه‌ای
به خانۀ امیر دین، تو دافع‌البلیه‌ای
کوثر آل احمدی، قطع بنی‌امیه‌ای
ای که به عرش کبریا صاحب فاطمیه‌ای
در دو جهان وحیده‌ای، نورِ علی‌السویه‌ای
نور جمال ذات حق، نیست سوای فاطمه
علی امام فاطمه علی امیر فاطمه
علی یگانه ساقیِ خم غدیر فاطمه
خون مقدّسِ خدا خورده ز شیر فاطمه
مائدۀ شیر خدا روی حصیر فاطمه
مسند عرش کبریا تخت و سریر فاطمه
تخت و سریر مرتضی صحن و سرای فاطمه
آه ملک بلند شد، جان علی دگر بیا
روح رسول می‌زند حلقه به پشت در، بیا
برای دیدنت نبی آمده از سفر بیا
شاپرکِ شهید من! به باغ شعله‌ور بیا
ساقیِ تشنه لب بیا، قتیلِ خون‌جگر بیا
بیا به پشت در بیا به کربلای فاطمه
به خانۀ شریف تو ملک سلام می‌دهد
بوسه به دست تو نبی به احترام می‌دهد
خدا به بیت فاطمه، بهشت نام می‌دهد
سلام‌ها به دخترِ خیرالانام می‌دهد
خاصۀ حق که در جهان، نذری عام می‌دهد
سفرۀ «هل اتی» شود، سهم گدای فاطمه
اگر به من نظر کند شاه فلک‌نشین من
رود به شوق روی او نالۀ آتشین من
حضرت بوتراب من، خسرو سرزمین من
ز لحظۀ تولدم، تا دم واپسین من
رسم علی است کیش من، مهر علی است دین من
که خورده بر جبین من مهر ولای فاطمه
تو ای نگاه آسمان، محو نماز خواندنت
روح بهشتی و علی عاشق گل نشاندنت
خدا نخواست بیش از آن در انتظار ماندنت
گرچه ز درد سخت شد روز به شب رساندنت
عرش خدا! نمی‌توان روی زمین کشاندنت
ببین به دوش عرشیان نخل عزای فاطمه
به نخلۀ نبوتی ریشه و ساقه فاطمه
جز تو به کس نداشته علی علاقه فاطمه
یک نظرت به عالمی، کند افاقه فاطمه
دشمن تو دچار شد به فقر و فاقه فاطمه
به روز حشر می‌رسی سوار ناقه فاطمه
که تا شوند عالمی خاک حیای فاطمه
تو قلب پاک احمد و کتاب منزلش تویی
جلوۀ ذات کبریا آخر و اولش تویی
دارالامارۀ علی، باب مجللش تویی
شرح مفصل ولا معنی مجملش تویی
آن که تمام انبیا، مانده معطلش تویی
که واشد بهشت با اذن خدای فاطمه

شاعر : محمد سعید میرزائی

  • دوشنبه
  • 15
  • مهر
  • 1392
  • ساعت
  • 4:25
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران