در خون نشاند اشکِ یتیمانش خورشیدِ سرنهاده به زانو را
خیمه به خیمه،داغ، سرایت کرد آتش زدند معجر و گیسو را
بر خاک،اشکِ شعله وری افتاد مَشکی کنارِ بال و پری افتاد
نیزه قیام کرد و سَری افتاد برهم زدند طاقِ دو ابرو را
ویران شده ست کوفه که برپا کرد آیینِ خیزران زدنِ لب را
آباد شد خرابه که بر سَر زد تکرار تازیانه و بازو را
میخواست "طرحِ تازه دراندازد"... با ذوالفقارِ حیدری اش،زینب
با دومین خطابه، بخواباند گرد و غبارهای هیاهو را
پیدا در او،جمال خداوندش جاری شد اشک از تبِ لبخندش
وقتی برای شکرِ مصیبت ها بالا گرفت دستِ دعاگو را
او خطبه خواند و آینه شاعر شد تا نوبتِ محمدِ باقر شد
نِی نامه اش شکفت و طراوت داد راه حسین و قافله ی او را
گرچه که عالم العلما باشی ایّوبِ ورطه های بلا باشی
سخت است که بمانی و در چشمت پرپر کنند هرچه پرستو را
ای مردِ پنج ساله بگو از عشق ایپنجمین سلاله بگو از عشق
تفسیرِ کربلاست به لب هایت ای خطبه خوانِ پنجمِ عاشورا
- دوشنبه
- 15
- مهر
- 1392
- ساعت
- 4:57
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه