ای راوی مصائب شبهای کاروان
در لحظه های مرثیه همپای کاروان
هی می دوید در غل و زنجیر خنده ها
فرزند غصه خورده ی آقای کاروان
دوران کودکی شما پشت نیزه ها
پیرت نمود معجر زنهای کاروان
خورشید روی نی به رخت سایبان شده
می سوخت گریه گریه در این سایه کاروان
در انتهای قافله مشغول اشک خود
هی زجه میزنید به فردای کاروان
فردای لطمه خورده ی طفلک سه ساله ای
در انتظار دیدن بابای کاروان
با لطمه های او به رخش داد می زنی
صاحب دمید در دم " ای وای " کاروان
ای کاش میزدند رخم را بجای تو
ما گریه می شدیم و عزا جای کاروان
- دوشنبه
- 15
- مهر
- 1392
- ساعت
- 4:59
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه