درد عشقی کشیده ام، که مپرس
سوز هجری چشیده ام، که مپرس
کوفه و شام و کربلا به خدا
صحنه هایی بدیده ام، که مپرس
بین پهلو و دست و این بدنم
او کتک زد به دیده ام، که مپرس
تو مگو بین راه کوفه چرا
معجری را خریده ام ، که مپرس
دست بسته به راه کوفه و شام
پا برهنه دویده ام ، که مپرس
همچو زینب به وقت ظهر عطش
دل ز دنیا بریده ام ، که مپرس
از چمن زارهای چشم ترم
قطره ای خون چکیده ام، که مپرس
روی شنزار قلب خسته ی خویش
نقش رأسی کشیده ام ، که مپرس
روز عاشور وقت عصر با صورت
روی خارها پریده ام ، که مپرس
----------------------------------------
شاعر : جعفر ابوالفتحی
- دوشنبه
- 15
- مهر
- 1392
- ساعت
- 7:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جعفر ابوالفتحی
ارسال دیدگاه