حریم سینه ی من در شراره افتاده
در انعکاس نگاهم ستاره افتاده
ز حجله گاه لبم خون تازه می ریزد
دگر نفس زدنم در شماره افتاده
شکست هجمۀ بغض گلو گرفتۀ من
به یاد خاطره هایی دوباره افتاده:
به یاد کرب و بلا و غروب عاشورا
خزان به جان تباری بهاره افتاده
به پیش چشم تَرَم پیکر سُلاله ی عشق
به زیر مرکب صدها سواره افتاده
کفن به وسعت دشت و میان یک صحرا
قدم قدم بدن پاره پاره افتاده
هجوم دست پلید و نگاه بی پروا
و زینبی که پِی راه چاره افتاده
از آن زمانه که هم بازی رقیه شدم
ز خون مرثیه بر دل نگاره افتاده
خرابه بود و من و دختری که بر پایش
نشان آبله ها بی شماره افتاده
نشان پنجه به رویش حکایت از آن داشت
ز گوش نازک او گوشواره افتاده
نفس زد و گلِ سرهای او به خاک افتاد
و باز در دل عمه شراره افتاده
- دوشنبه
- 15
- مهر
- 1392
- ساعت
- 7:33
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه