• شنبه 8 اردیبهشت 03


شعر ولادت امام محمد باقر(ع) -( وقت عشق است چشم تر بدهید )

2894

وقت عشق است چشم تر بدهید
شمع ها مژده ی سحر بدهید
كار دل گیر یك نگاه شماست
بر مناجات من اثر بدهید
از شلوغی شهر بیزارم
كوچه ها فرصت گذر بدهید
دوست دارم به اوجتان بپرم
بی قرارم كه بال و پر بدهید
می نشینم كنار در بی تاب
تا به پاهای من خبر بدهید
راه باز و مسیر بی خطر است
توشه بردار موقع سفر است
سفری تا دیار دلبرها
تا زمین بهشت پرورها
سفری تا نهایت مستی
در طواف حریم ساغرها
آسمانی ترین شدیم این جا
پا به پای پر كبوترها
خانه ها را ببین همه از دم
شاخه ی یاس روی سر درها
این مدینه است شهر پاك و زلال
چشمه سار تمام كوثرها
این مدینه است مركزیت نور
تربت قبر چهار حجت نور
یك زیارت كنار ابر بهار
یك بقیع است و زائران بسیار
بال های فرشته ها فرش است
قدری آهسته تر قدم بردار
یك قدم بیشتر نمانده ولی
به در بسته خورده ایم انگار
از همین جا دخیل می بندیم
پشت این پنجره همین دیوار
مگر امشب شب ولادت نیست
شمع روشن كنید دور مزار
ذات غیب خدا شده ظاهر
در جمال محمد باقر
آمدی ای امام پنجم ما
آمدی ای یگانه بی همتا
برف ها آب شد زمین خندید
از بهار تو ای گل زیبا
علم را آمدی كه بشكافی
مثل كشتی به سینه ی دریا
تا ابد آسمان آبی تو
می زند سایه بر سر دنیا
تو در این صفحه های خالی دل
نقش ها می زنی به رنگ خدا
جوهر بندگی است در قلمت
غیر توحید نیست در قلمت
ای به دوشت همیشه رایت علم
در بیان تو واقعیت علم
روی منبر كه درس می دادی
زیر دِیْن تو رفت نهضت علم
روز اول به اذن حضرت حق
شاهكار تو بوده خلقت علم
عقل ما قد نمی دهد هرگز
به مقام تو ای حقیقت علم
بی فروغ تو می رود از دست
همه ی اعتبار دولت علم
تا كه نور كلام تو جاری است
گلشن دین همیشه گل كاری است
ای سرآغاز ناب ماه رجب
وی شروع كتاب ماه رجب
با غروب جمادی الثانی
سر زدی آفتاب ماه رجب
اشك های تو لحظه ی میلاد
شده عطر و گلاب ماه رجب
عكسی از حسن كبریا هستی
جای تو قلب قاب ماه رجب
یك مناجات بر لبم بنویس
در شب مستجاب ماه رجب
در هوای خدا رهایم كن
بیشتر با خود آشنایم كن
تو كه بر چشم خلق جا داری
نوری و جلوه ی خدا داری
شاخ شمشاد حضرت سجاد
ریشه در باغ هل أتی داری
ثمر نخل احمدی كه نسب
ز حسین و ز مجتبی داری
پسر سید البكاء هستی
سرگذشتی پر از بلا داری
یادگاری ز لاله های عطش
بر دلت داغ كربلا داری
تو غروب سپیده را دیدی
عمه ی قد خمیده را دیدی
همه جا گرد غصه پاشیدند
با سر تیغ و نیزه گل چیدند
دست های سیاه بر سر تو
سنگ های كبود باریدند
چشم هایی كه گریه می كردند
سیلی و تازیانه می دیدند
مردم كوچه ی یهودی ها
دور سرها مُدام رقصیدند
بی ابوالفضل كودكان یتیم
روی خشت خرابه خوابیدند
این همه غم كه بر سرت آمد
كودكی تو را رقم می زد

 

شاعر : علی صالحی

  • دوشنبه
  • 15
  • مهر
  • 1392
  • ساعت
  • 7:43
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران